روز عقد آقا احسان و نجمه خانم بود.
هردو پر از شور و شوق بودند و خوشحال از اینکه دارن همسفر ابدی همدیگه میشن.
اما همش نگران بودن که خدای نکرده گناهی توی مجلسشون نباشه و همه ی کارا کاملا ساده و بی تشریفات برگزار بشه.
از محضر که برگشتیم توی راه ماشینای پشت سر ماشین عروس بوق میزدیم و شادی میکردیم. نجمه خانم هم دسته گلش رو از پنجره بیرون گرفته بود و از مهمونا تشکر میکرد.(البته بازم حواسش به حجابش بود و یه ساق دست سفید پوشیده بود!)
جلوی در پدر عروس که رسیدیم همه پیاده شدن و خواستن که جلوی عروس و داماد شادی کنند، که یهو دیدیم ماشین عروس رفت.!
مهمونا که رفتن داخل، بعد از چند دقیقه عروس و داماد هم وارد شدن. ازشون پرسیدیم کجا رفتید؟ گفتن رفتیم بنزین بزنیم.!
بعد ها گفتن که باهم رفته بودن مسجد برای ادای نماز اول وقت!
خوشا به حالشون. اونا فرشته های آسمونی بودن و ما نمیدونستیم کنار چه افراد ارزشمندی زندگی میکنیم.

مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها